۷۸۶
در زمستان خیال من بهار غریب ترین واژه ممکن است وفانوس دلم به امید سوسوی اندکی نورزنده است کاش دستان روشن تو آرامش گر دل پریشانم شود و باران چشمانت سیراب گر روح خشکیده من گردد .به شقایق ها که مبین حضور عشقند قسم به انتظار تو نشسته ام و تو همان پرستوی عاشقی هستی که سبب رهائی قاصدکهای دلم میشوی......
ورود به وبلاگ اصلی ما از اینجافیلتر شکن و کلی مطلب...