۷۸۶ افسانه ی من گغتم که بیا کنون که من مستم ، مست ای دختر شوریده دل مست پرست گفتا که تو باده خوردی و مست شدی من مست باده می خواهم ، پست یک شاخه ی خشک ، زار و غمناک ، شکست آهسته فروفتاد و بر خاک نشست آن شاخه ی خشک ، عشق من بود که مرد وان خاک ، دلم ... که طرفی از عشق نیست جز مسخره نیست ، عشق تا بوده و هست با مسخرگی ، جهانی انداخته دست ایکاش که در دلطبیعت می مرد این طفل حرامزاده ، از روز الست صد بار شدم عاشق و مردم صد بار تابوت خودم به گور بردم صد بار من غره از اینکه صد نفر گول زدم دل غافل از آنکه ،گول خوردم صد بار افسوس که گشت زیر و رو خانه ی من مرگ آمد و پر گشود در لانه ی من من مردم و زنده هست افسانه ی عشق تا زنده نگاهدارد افسانه ی من افسانه ی من تو بودی ای افسانه جان از کف من ربودی ، ای افسانه صد بار شکار رفتم دل خونین نشناختمت چه هستی ای افسانه ورود به وبلاگ اصلی ما در اینجا...فیلتر شکن ها و کلی مطلب... |